درباره وضعیت انسجام و وحدت در جامعه امروز ایران

روزنامه هم‌میهن، عبدالجواد موسوی: مدت‌هاست به این می‌اندیشم که چه چیزی می‌تواند مایه انسجام و وحدت جامعه ایرانی شود؟ از یک مفهوم انتزاعی سخن نمی‌گویم. از چیزی حرف می‌زنم که توانست روز سوم خردادماه 1361، میلیون‌ها ایرانی را به خیابان بیاورد و همه آن‌ها را به پایکوبی و شادی وا دارد. از اتفاقی حرف می‌زنم که هشتم آذرماه 1376، همه ایرانی‌ها را فارغ از هر نوع عقیده‌ای گرد هم آورد تا سرود پیروزی و سرمستی سردهند.

در تاریخ این چهل‌وچندسال اخیر فقط همین دو مورد را داشتیم. 13 دی‌ماه 98 هم می‌توانست سومین آن باشد که خیلی زود به خاطره‌ای… بگذاریم و بگذریم. قریب به نیم‌قرن و آن‌وقت همین دو خاطره جمعی – به‌معنای حقیقی کلمه- برای یک ملت بزرگ و یک کشور پهناور، خیلی کم است. تازه بسیاری از هم وطنان ما یعنی بچه‌های دهه‌ هفتادی، هشتادی و نودی از آن روزها هیچ خاطره‌ای در ذهن ندارند. ترجمه ساده‌تر این حرف یعنی؛ ما اوضاع خوبی نداریم؛ نه به‌دلیل اتفاقات تلخی که این روزها دور و برمان می‌افتد، بلکه به این دلیل که هیچ‌کدام از این اتفاقات نمی‌تواند به احیای ما منجر شود.

هر اتفاقی از توفیق یک فیلم در جشنواره‌ای خارجی تا قتل فجیع یک دختر جوان، بهانه‌ای می‌شود برای دوقطبی شدن جامعه‌ای که روزبه‌روز ازهم‌گسسته‌تر و متلاشی‌تر می‌شود. جامعه‌ای که حتی به خودش هم دروغ می‌گوید و از هرچیزی بهانه‌ای می‌تراشد برای کین‌توزی و انتقام‌کشی. همین روزها بیژن اشتری به رحمت خدا رفت. مترجمی که بیش از ترجمه‌هایش به‌دلیل مواضع سیاسی رادیکالش در فضای مجازی شهرت یافته بود. وقتی خبر درگذشت بیژن اشتری منتشر شد، چنان شیون و ماتمی در فضای مجازی به راه افتاد که مگو و مپرس. خیلی‌ها از فقدان یک اندیشمند و متفکر در فضای فکر و فرهنگ ایران سخن راندند و درگذشت او را به ایران و ایرانی تسلیت گفتند.

من که از این فضای ریاکارانه و متقلبانه خنده‌ام گرفته بود اما با خودم گفتم دستکم حُسن این‌همه سوز و بریز، یک تشییع جنازه باشکوه است. تشییع جنازه‌ای که می‌تواند کفاره‌ای باشد بر آن همه سال نادیده‌گرفتن کار فرهنگی بی‌مزد و منت. اگر این جماعت ‌، بیژن اشتری را از صفحه اینستاگرامی‌اش و مواضع تند و تیزش می‌شناسند، من او را دستکم از 30 سال پیش می‌شناسم.

از جشنواره فیلم فجر و فعالیت‌های ژورنالیستی‌اش. از همین ترجمه‌هایی که پیش از این سال‌های اخیر، کمتر کسی سراغ‌شان را می‌گرفت. با خودم گفتم خداراشکر که بالاخره یکی از قبیله فرهنگ، از مظلومیت درآمد. اما با دیدن تصاویر مراسم تشییع جنازه بیژن فهمیدم، دَر کماکان بر همان پاشنه‌ای می‌چرخد که پیش از این می‌چرخید. حقیقت ماجرا این است که برای مشتاقان شرکت در کارناوال دوقطبی‌سازی و دوقطبی‌بازی، نه بیژن اشتری مهم است و نه ترجمه‌ها و نوشته‌هایش. مهم این است که بتوان موضوعی تازه پیدا کرد برای دامن‌زدن به بازی چندش‌آوری که پایان ندارد.

ممکن است بگویید، بیژن اشتری مخاطب خاص دارد و انتظار نباید داشت تا همه مردم درگیر چنین موضوعی شوند. حق با شماست اما در مواردی که موضوع عام مردم هم می‌شود اوضاع بهتر از این نیست. قتل خانم الهه حسین‌نژاد در روزگاری که نه فوتبال، نه سیاست و نه هیچ اتفاق دیگری نمی‌تواند برای ما موضوعی مشترک بسازد، می‌توانست همه ما را حول یک محور گرد آورد و آن را به مصیبتی همگانی بدل کند. اما این قتل وحشتناک هم نتوانست جبران مافات کند و این جامعه پراکنده و گسسته را منسجم سازد. اینجاست که باید ترسید. با همه وجود باید ترسید.

جامعه‌ای که از قتل یک دختر جوان هم بهانه‌ای می‌سازد برای چنگ و دندان نشان‌دادن به حریفان و رقیبان، جامعه‌ای است که دیگر هیچ‌چیزی نمی‌تواند او را سر عقل بیاورد؛ مگر خضر مبارک پی درآید. می‌دانم در این روزگار نمی‌توان به معجزه امیدوار بود اما چاره دیگری نمی‌شناسم. یعنی عقلم قد نمی‌دهد. عصر فروبستگی دیرگاهی است که فرا رسیده است و از هر طرف که می‌روی جز وحشت و ناامیدی روی نمی‌نماید. با این حال به قول بیدل دهلوی: بی‌اختیار مردن و ناچار زیستن، تنها انتخاب ماست. مادام که نفس می‌کشیم چاره‌ای نداریم جز این‌که بیاندیشیم به زیستنی در خور شأن و منزلت آدمی. به این‌که چگونه می‌توان از قهر و کین‌توزی فاصله گرفت و انسان را حرمت نهاد. 

منبع

مطالب پیشنهادی

اشتراک‌گذاری این مطلب:

نظرات کاربران

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *