فرارو– تونکو وردهاراجان، تحلیلگر ارشد مسائل بین الملل موسسه آمریکن اینترپرایز و ستون نویس روزنامه وال استریت ژورنال
به گزارش فرارو به نقل از روزنامه وال استریت ژورنال، از دیدگاه آیتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ایران ، حملات هوایی آمریکا به مراکز هستهای ایران عملاً هیچ نتیجه چشمگیری نداشته و او با نگاهی تحقیرآمیز این عملیات را بیاهمیت میداند. در مقابل، پیت هگست، وزیر دفاع ایالات متحده از این عملیات بهعنوان «یک پیروزی تاریخی» یاد میکند. در این میان، والتر راسل مید، یکی از اندیشمندان برجسته سیاست خارجی آمریکا، معتقد است باید ماجرا را از زاویهای کلانتر بررسی کرد. او در تحلیلی مینویسد: «در زمانی که باور عمومی بر افول اجتنابناپذیر آمریکا شکل گرفته بود، این حملات هوایی بار دیگر اثبات کرد که قدرت واشنگتن در سطح جهانی همچنان بیرقیب است.»
غرب در خواب غفلت؛ تهدیدهای نوین و پاسخهای دیرهنگام
والتر راسل مید تأکید میکند موضوع مهمتر «بحران غرب» است؛ بحرانی که اگرچه بر قدرت واشنگتن تأثیرگذار است، اما نباید آن را با «بحران قدرت آمریکا» یکی دانست. ایالات متحده با تهدیدی واقعی از سوی آنچه او «محور تجدیدنظرطلبان» میخواند شامل چین، روسیه، کره شمالی مواجه شده است. او پیشتر نوشته بود که این محور تلاش دارد «در هر قاره، دریا، فضا و همچنین حوزه سایبری، نظم موجود جهانی را به چالش بکشد.»
راسل مید هشدار میدهد که نادیده گرفتن و خوشبینی سادهلوحانه نسبت به این تهدیدات، پیامدهای ویرانگری خواهد داشت. او با وجود اینکه همچنان ایالات متحده را دارای ظرفیت ایفای «نقشی بیمانند در نظم جهانی» میداند، معتقد است که توان این کشور برای مقابله با محور تجدیدنظرطلبان به دلایل مهمی تضعیف شده است.
والتر راسل مید نخستین نقطه ضعف غرب را اینگونه توصیف میکند: ناتوانی کشورهای متحد در رشد اقتصادی و همچنین فقدان فرهنگی راهبردی که بتواند هزینههای دفاعی و برنامهریزیهای امنیتی را با تهدیدهای جدید و متغیر منطبق کند. در نتیجه، همان نظام ائتلافی که از آغاز جنگ سرد زیربنای سیاست خارجی آمریکا بود، امروز بخش قابل توجهی از قدرتش برای تعیین اولویتهای جهانی را از دست داده است. به باور مید، ضعف نظامی و بیثباتی سیاسی در اتحادیه اروپا باعث شده که این قاره، بهجای صادرکننده امنیت و ثبات برای شرق اروپا، خاورمیانه و آفریقا، اکنون بیش از هر زمان دیگری برای تامین امنیت خود به ایالات متحده آمریکا متکی است.
عامل دوم اما به خود ایالات متحده بازمیگردد: در حالی که فناوری و قدرت اقتصادی آمریکا همچنان نقش تعیینکنندهای در جهان دارد، اما دستگاه سیاست خارجی این کشور بهدلیل ناکامی تمامی روسای جمهور قرن بیستویکم و نیز ناتوانی استراتژیک در مهار گسترش نظامی چین، بخش زیادی از اعتبار داخلی خود را از دست داده است. همین مسئله موجب شده که آمریکا اغلب پایینتر از ظرفیت واقعیاش در صحنه جهانی ظاهر شود.
سیاست خارجی آمریکا در چهار سنت: ترامپ در کدام جایگاه ایستاده است؟
با این حال، نشانههایی از تغییر و بیداری غرب پدیدار شده است. به اعتقاد مید، موفقیت دونالد ترامپ در نشست اخیر ناتو در لاهه، شاهدی بر این روند است؛ جایی که تقریباً تمام اعضای این پیمان متعهد شدند تا پنج درصد از تولید ناخالص داخلی خود را صرف بودجه دفاعی کنند. مید با کنایه میگوید: «اگر بایدن یا اوباما هزار سال هم رئیسجمهور بودند، چنین اتفاقی نمیافتاد.» او معتقد است این همان «زبان تند ترامپ» است که متحدان را وادار به واکنش کرده یا دستکم آنها را به وعده واکنش سوق داده است. از نگاه مید، «اروپا اکنون بیش از هر زمان دیگری نسبت به تهدید روسیه احساس نگرانی میکند. اما اگر از نبود پشتیبانی ترامپ یا آمریکا بیم نداشتند، همچنان به رایگان از چتر امنیتی واشنگتن استفاده میکردند. سه دهه با هر درخواست آمریکا فقط تماشاگر بودند.»
جایگاه ترامپ در سنت سیاست خارجی آمریکا کجاست؟ والتر راسل مید، شاید بیش از هر نظریهپرداز دیگری برای پاسخ به این پرسش صلاحیت داشته باشد. او در کتاب مشهور خود در سال ۲۰۰۱ با عنوان «تدبیر ویژه: سیاست خارجی آمریکا و چگونگی تغییر جهان»، چهار سنت متمایز در سیاست خارجی این کشور را ترسیم کرد: « همیلتونی، ویلسونی، جفرسونی و جکسونی.»
رویکرد همیلتونی، اتکا به اتحاد دولت و بخش خصوصی را لازمه موفقیت در عرصه جهانی میداند. در مقابل، ویلسونیها معتقدند که آمریکا هم وظیفه اخلاقی و هم منافع راهبردی مهمی برای ترویج ارزشهای دموکراتیک در دنیا دارد. از دیدگاه مید، رونالد ریگان نمونهای از تلفیق موفق این دو رویکرد بود: «ریگان بهخوبی میدانست که قدرت از لوله اسلحه نشئت میگیرد و اسلحه هم بدون اقتصاد قوی بیمعناست. اگر اقتصاد ضعیف باشد، قدرت نظامی هم پایدار نخواهد بود.» اما درباره باراک اوباما، مید او را «ویلسونی زوالیافته» میخواند که دغدغهاش خوب به نظر رسیدن بود نه تحقق اهداف واقعی: «اوباما گمان میکرد صرفاً با ایراد یک سخنرانی، وظیفهاش را انجام داده است.»
از سوی دیگر، جکسونیها بر این باورند که اولویت اصلی دولت آمریکا چه در داخل و چه در عرصه بینالمللی تأمین امنیت و رفاه مردم آمریکاست. به اعتقاد جکسونیها، ایالات متحده باید از ماجراجویی خارجی پرهیز کند، اما اگر با تهدید یا حمله مستقیم یا حتی تحقیر روبرو شود، مانند کندوی زنبور واکنش سختی نشان خواهد داد. به اعتقاد مید، این ویژگی دقیقاً با منش ترامپ همخوانی دارد و حملات نظامی او به ایران نمونهای کلاسیک از رویکرد جکسونی به شمار میرود. جکسونیها درست نقطه مقابل جفرسونیها هستند که از هرگونه دخالت در مناقشات خارجی اجتناب میکنند و عمدتاً به سیاست داخلی و مباحث فرهنگی علاقه دارند؛ تا زمانی که تهدیدی واقعی احساس نکنند، به سیاست خارجی بیتوجه باقی میمانند.
ائتلاف جکسونی-جفرسونی؛ راز بقای ترامپ در سیاست آمریکا
در ساختار فعلی سیاست آمریکا، رئیسجمهور در رأس ائتلافی قرار گرفته که از جکسونیها و جفرسونیها تشکیل شده است. شخصیتهایی مثل تاکر کارلسون و طیف قابل توجهی از هواداران پروپاقرص ترامپ را میتوان از جمله جفرسونیها دانست. ترامپ به خوبی میداند حفظ این ائتلاف کلید موفقیت سیاسی اوست و به همین علت، پس از پایان حملات بمبافکنهای بی ۲ بیدرنگ دستور توقف عملیات را صادر کرد. خاطره تلخ جنگ عراق هنوز برای جکسونیها زنده است و ترامپ بهشدت مراقب است که سیاستهایش شائبه «ملتسازی» را ایجاد نکند.
به گفته مید: «جکسونیها تا زمانی که هدف جنگ عراق، جلوگیری از دستیابی تروریستها به سلاح کشتارجمعی بود، از بوش حمایت کردند. اما بهمحض آنکه شعار دموکراسیسازی مطرح شد، محبوبیت بوش بهشدت سقوط کرد. جکسونیها از جنگ برای ترویج دموکراسی بیزارند.» واقعیت این است که تجربه عراق، زمینهساز تسلط دونالد ترامپ بر حزب جمهوریخواه شد.
آرایش نیروهای سیاسی آمریکا چگونه است؟ راسل مید تخمین میزند که حدود یکسوم رأیدهندگان، جکسونی هستند. پس از آن، ویلسونیها قرار دارند که هرچند جمعیت کمتری دارند، اما در مناطق مهمی چون غرب میانه، نیوانگلند، شمال غربی و کالیفرنیا، حضور چشمگیری دارند. جفرسونیها پس از آنها قرار میگیرند و در نهایت همیلتونیها کمشمارترین، اما ثروتمندترین و نهادینهترین طیف به حساب میآیند.
راسل مید خود تأثیر مهمی در شکلگیری نگرش ترامپ داشته است؛ او خاطرهای از سالهای نخست ریاستجمهوری ترامپ نقل میکند: «روزی پیامی از استیو بنن دریافت کردم:« سلام، استیو بنن هستم. میشود صحبت کنیم» ابتدا گمان کردم کسی با من شوخی میکند، اما واقعاً خود بنن بود. او نوشتههای من درباره سنت جکسونی را خوانده و پیشنهاد داده بود ترامپ به مزار اندرو جکسون در تنسی برود.» ترامپ هم در مارس ۲۰۱۷ این کار را انجام داد، بر مزار جکسون گل گذاشت و او را «رئیسجمهور مردم» نامید. حتی تصویر جکسون را در دفتر کار خود نصب کرد؛ عکسی که بعدها بایدن، نماینده جناح ویلسونی برداشت اما به گفته مید، حالا دوباره آن تصویر در اتاق بیضی نصب شده است.
راسل مید شرح میدهد که وقتی ترامپ میگوید تمایلی به آغاز جنگ ندارد، دقیقاً همان رویکرد جکسونی را دنبال میکند. این رویکرد اگرچه لحن تهاجمی دارد، اما در اصل بهدنبال راه انداختن جنگ جدید نیست. جکسونیها هیچ علاقهای به صدور مدل آمریکایی به سایر کشورهای جهان ندارند؛ به باور آنها، آمریکا کشوری منحصربهفرد است و دیگران نیز الزامی ندارند مانند ایالات متحده شوند. آنها با این شرط که کشور دیگری تهدیدی برای آمریکا نباشد، مداخلهای در امور خارجی را ضروری نمیدانند.
از منظر جکسونیها، اسرائیل یک شریک امنیتی استثنایی است: «کشوری که بخش زیادی از تولید ناخالص ملی خود را صرف امور دفاعی میکند و آمریکا بیشتر به دنبال مهار آن است تا تحریکش. حتی اسرائیل تمایل بیشتری به رویارویی نظامی دارد.» هرچند منافع استراتژیک اسرائیل همیشه دقیقاً با واشنگتن منطبق نیست، اما اشتراکات بنیادین کافی است تا در موضوعات حساس، همسویی دو کشور حفظ شود.
بازدارندگی آمریکا در برابر چین؛ تردید در اراده یا ضعف در توان؟
در موضوع بازدارندگی آمریکا در برابر چین بهویژه درباره تایوان، والتر راسل مید معتقد است بازدارندگی دو بعد دارد: نخست آنکه آیا واقعاً توان تحمیل هزینههای گزاف را داری؟ و دوم اینکه آیا اراده کافی برای انجام اقدامات سخت را هم داری یا نه؟ به گفته او، پانزده سال پیش کمتر کسی تردید داشت که اگر پکن به تایوان حمله کند، شکست سنگینی متحمل خواهد شد. اما امروز اوضاع وارد منطقه خاکستری شده است. به اعتقاد مید، آیندگان زمانی که به سیاست خارجی امروز آمریکا نگاه کنند، نبود آمادگی جدی در برابر تهدید آشکار چین را یکی از «ابلهانهترین اشتباهات» تاریخ خواهند دانست؛ هیچکس از سرعت رشد نظامی چین یا اهداف روشن آن بیخبر نبود.
این بیتوجهی میتواند پیامدهای ویرانگری داشته باشد. بسیاری از بازیگران هنوز اهمیت حیاتی تایوان برای معادلات بینالمللی را درک نکردهاند. مسئله فقط تولید تراشههای پیشرفته نیست: اگر چین موفق به کنترل تایوان شود، نیروی دریایی آمریکا صدها یا حتی هزاران کیلومتر عقبنشینی خواهد کرد و ژاپن و کره جنوبی مجبور به سازش با پکن خواهند شد، چراکه چین قادر خواهد بود اقتصاد و تجارت آنها را مختل کند. در چنین شرایطی، اگر ژاپن و کره جنوبی از بلوک غرب فاصله بگیرند و حتی کشورهایی مانند استرالیا، اندونزی یا هند نیز مجبور به بازتعریف روابط خود با چین شوند، ایالات متحده با یک بحران واقعی روبهرو خواهد شد. مید هشدار میدهد: «این واقعاً یک نقطه عطف تاریخی است.»
اما آیا ایالات متحده واقعاً ارادهای برای دفاع از تایوان دارد؟ مید معتقد است چنین بحث جدیای تاکنون وجود نداشته است. به گفته او، سالها این تصور رایج بود که آمریکا بدون تردید از تایوان دفاع خواهد کرد، چرا که این کار آسان تلقی میشد. اما اکنون که این گزینه بهمراتب دشوارتر شده، تمایلی برای روبهرو شدن با واقعیت این انتخاب مشاهده نمیشود؛ چون ممکن است کشور را مجبور به تصمیمی بزرگ کند. مید یادآور میشود که در حوزه سیاست و تصمیمگیری، هرگز نباید تأثیر «خودشیفتگی اخلاقی» را دستکم گرفت: «همه ما دوست داریم خود را مدافع اصول نشان دهیم، اما وقتی پای پرداخت هزینه واقعی به میان میآید، کمتر کسی حاضر به فداکاری است.»
نظرات کاربران