راهنماتو- اگرچه بسیاری از افراد «مرگ» را به عنوان نقطهای برای پایان در نظر میگیرند، اما احمد شاملو آن را نه پایان بلکه در بطن پرسشی بنیادین میبیند؛ آیا امکانی برای انتخاب وجود دارد؟ بنابراین در این شعر او ضمن سخن گفتن از مرگ، بارقههایی از زندگی دریافته میشود.
به گزارش راهنماتو، در منظومه فکری احمد شاملو، مرگ نه تنها انهدام فیزیکی حیات نیست، بلکه کیفیتی اخلاقی و گفتمانی دارد که با ساحتهای عدالت، آزادی و اختیار گره خورده است. آنگونه که در شعر مورد بحث میبینیم، شاملو با عبور از تلقیهای متعارف و موروثی از مرگ، آن را به سطحی از کنشمندی آگاهانه ارتقاء میدهد. مرگ برای او نه فقط رخدادی زیستی که گریزناپذیر است، بلکه تجربهای اختیاری، شرافتمندانه و گاه ضروریست که نسبت آن با زندگی، با مفاهیمی چون کرامت انسانی، آزادی اجتماعی و انتخاب اخلاقی معنا مییابد.
شعر «هرگز از مرگ نهراسیدهام» از احمد شاملو
هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.
هراس من – باری – همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد
جستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
با روئی پی افکندن …
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم
مرگ از نگاه احمد شاملو
احمد شاملو در این شعر، مرگ را از سیطرهی نگاه زیستشناسانه خارج میکند و آن را در جایگاه یک موضعگیری هستیشناسانه قرار میدهد. جملهی آغازین شعر «هرگز از مرگ نهراسیدهام» نه یک ادعای قهرمانانه، بلکه نوعی اعلام موضع است؛ گویی با مخاطبی سخن میگوید که مرگ را تنها نقطه پایان میبیند، اما شاملو در پی آن است که مرگ را بازتعریف کند. او مرگ را نه شکنجه، نه تهدید، بلکه امکانی میبیند برای سنجش ارزشهای حیات. او از «مرگی» میهراسد که در بافتی ناعادلانه رخ میدهد. در آن نقطهای که مزد گورکن از آزادی انسان بیشتر است. در این سطر، تضاد تکاندهندهای میان کالبد انسان و روح اجتماعی او ساخته میشود: مرگ جسمانی پذیرفتنیست، اما مرگی که محصول ستم است، دهشتبار.
این شعر از دو لایه همزمان بهره میبرد: لایهی نخست، مواجههی فردی با مرگ است؛ بیان اینکه شاعر در سطح فردی از مرگ واهمهای ندارد. اما لایهی دوم، که عمق واقعی شعر را میسازد، به مرگی اجتماعی، ساختارمند و تحمیلشده اشاره دارد: مرگی که آزادی را از بین میبرد و در نظامی ظاهر میشود که ارزشهای انسانی در آن فروکاسته شدهاند. شاملو این مرگ را نه تقدیر زیستی، که نشانهای از اختلال در عدالت و معنا میداند. بنابراین، مرگ فیزیکی برای او ترسآور نیست؛ آنچه او را میآزارد، زندگی در فضایی است که در آن مرگ بیعدالتی، نفس کشیدن را بیمعنا میکند.
اما نقطهی اوج شعر در فراز دوم آن است؛ جایی که از مرگ بهعنوان انتخابی آگاهانه و کنشی آزادانه یاد میکند. افعال پیدرپی «جستن»، «یافتن»، «برگزیدن» نشانهی حرکت، کاوش و اراده هستند. مرگی که پس از این فرآیند برگزیده میشود، دیگر تسلیم نیست؛ این مرگ، شکلی از گفتوگو با ارزشهای انسانی است. شاعر از «از خویشتن خویش، با رویی پی افکندن» سخن میگوید؛ یعنی نه صرفاً جان دادن، بلکه خود را در چیزی فراتر از فردیت ریختن و آن را معنا دادن.
مفهوم «اختیار» در این متن نقش کلیدی دارد. شاملو با نهادن اختیار در دل مرگ، آن را از یک رخداد منفعل به یک کنش فعال بدل میکند. اگر مرگ، «آگاهانه» و «در راه آزادی» باشد، حتی والاتر از زندگی است. اینجاست که شعر به نوعی اخلاق اگزیستانسیالیستی نزدیک میشود: ارزشهای انسانی تنها از خلال انتخابِ آگاهانه معنا پیدا میکنند، حتی اگر این انتخاب به مرگ ختم شود.
در پایان، شاملو با تأکید دوباره میگوید: «حاشا، حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم». این نفیِ مضاعف، نوعی اصرار شاعرانه و فلسفی است. او مرگ را تنها در صورتی میپذیرد که معنای زندگی را تکمیل کند. مرگی که از دل اندیشه، آزادی و اختیار برخیزد، نه تنها ترسآور نیست، که حتی میتواند شریفتر از زیستنی تهی باشد. به همین دلیل است که در جهانبینی شاملو، مرگ آگاهانه، در حکم تجلی نهایی زندگی معنادار است.
نظرات کاربران