راهنماتو- افشین یداللهی، روانپزشکی که روان شعر را بهتر از هر طبیبی شناخت، با ترانههای عاشقانهاش، بهویژه «من عاشق چشمت شدم» که با صدای علیرضا قربانی جاودانه شد، قلب میلیونها نفر را تسخیر کرد.
به گزارش راهنماتو، در تاریخ شعر معاصر ایران، نامهایی هستند که تنها با شعرنویسی گره نخوردهاند، بلکه راویان رنجها، عشقها و لطافتهای روح انساناند در عصری هستند که در آن زندگی میکنیم. افشین یداللهی، یکی از این نامهاست؛ شاعری که در کنار حرفهاش به عنوان روانپزشک، با درک عمیق از روان انسان، واژهها را به درون جان مخاطب میفرستاد. تولد در زمستان اصفهان، آشنایی با شاهنامه از کودکی، و ورود به دنیای ترانه با نگاهی ژرف و انسانی، از او شاعری ساخت که شعر را نه تنها میسرود، بلکه میزیست. شعر ماندگار «من عاشق چشمت شدم»، که در سال ۱۳۹۴ با صدای علیرضا قربانی و آهنگسازی فردین خلعتبری منتشر شد، نقطه اوج این زیست عاشقانه است؛ شعری که در آن عقل جایی ندارد و تنها چشمی، نگاهی، و لحظهای کوتاه اما ابدی، جهان را دگرگون میکند.
بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ تاثیر آه مظلوم بر زندگی ظالم از نگاه سنایی غزنوی
بیشتر بخوانید: زیباترین اشعار فارسی؛ شعری در مورد خودخواهی در عشق از نگاه افتادهترین شاعر ایرانی
بیشتر بخوانید: سفری بهشتی در دل جنگل تایلندی آذربایجان شرقی؛ تجربه سفری متفاوت به طبیعت با طعم فائو خوانگ
شعر «من عاشق چشمت شدم» از افشین یداللهی
وقتی گریبان عدم با دست خلقت میدَرید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل میآفرید
وقتی زمین ناز ِ تو را در آسمانها میکشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم میچشید
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن؛ دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم رُبود
وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینیتر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو؛ نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
من عاشق چشمت شدم، شاید کمی هم بیشتر؛
چیزی در آن سوی ِ یقین، شاید کمی همکیشتر
آغاز و ختم ِ ماجرا، لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من، در مردمکهای تو بود
چرا شعر «من عاشق چشمت شدم» معروف شد؟
شعر «من عاشق چشمت شدم» از افشین یداللهی، تنها به دلیل موسیقی دلنشین و اجرای بینقص علیرضا قربانی جاودانه نشد؛ بلکه عمق و پیچیدگی زبانی و مفهومی شعر است که آن را از میان هزاران ترانهی عاشقانهی معاصر، متمایز و ماندگار کرده است. این شعر تلفیقی از عرفان، اسطوره، روانشناسی و عاطفه انسانی است که در زبان شعری یک روانپزشک متفکر متولد میشود. شاعر از آغاز، با تصویری کیهانی و اسطورهوار وارد میشود: «وقتی گریبان عدم با دست خلقت میدرید»، تصویری که بهنوعی آفرینش انسان را با آفرینش عشق گره میزند. این آغاز، شعر را فراتر از یک روایت عاشقانهی فردی میبرد و آن را به پرسشی هستیشناسانه بدل میسازد.
از سوی دیگر، شعر از تکنیکی روانشناسانه بهره میگیرد؛ تضاد میان عقل و عشق، لحظه و ابدیت، انسان و خداوند، بینش و دیدار، همگی مفاهیمیاند که در ناخودآگاه مخاطب نیز ریشه دارند. استفاده از چشمان معشوق بهعنوان نقطهی آغاز و پایان جهان شاعر، با بهرهگیری از زبان نمادین و در عین حال ملموس، قدرت تصویرسازی فوقالعادهای به اثر میدهد. این شعر، در عین سادگی ساختار نحوی، لایههای معنایی پیچیدهای دارد که هر شنونده یا خواننده بسته به تجربه زیستهاش میتواند تفسیری متفاوت از آن داشته باشد. به همین دلیل است که مخاطب نهتنها با صدا، بلکه با زبان و تصویر نیز جذب میشود و بارها به این شعر بازمیگردد.
در نهایت، باید تأکید کرد که ماندگاری این اثر حاصل یک مثلث هنری است: شاعری که نهتنها شاعر، که روانپزشکی آشنا با روان انسانهاست؛ موسیقیسازی که با فهم لطافت شعر، آن را به زبان نتها برمیگرداند؛ و خوانندهای که صدایش امتداد جان شعر است. اگرچه صدای علیرضا قربانی در جانبخشی به کلمات نقش بیبدیلی دارد، اما این شعر بود که بستری فراهم کرد تا صدا، معنای عمیقتری بیابد و شنیدن، تجربهای شاعرانه و ماندگار شود.
نظرات کاربران