مردی ۵۰ساله در حالی که دادخواست شکایت از یک زن فراری را در دست داشت، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: از همان دوران کودکی خودم را در روستا و زندگی عشایری شناختم و قد کشیدم. پدرم مرد زحمتکشی بود، اما من به علت شرایط زندگی عشایری امکان رفتن به مدرسه را نداشتم و فقط دوره ابتدایی را دست و پا شکسته خواندم. سپس درس را رها کردم و کنار پدر و برادرانم به امور کشاورزی و دامداری مشغول شدم.
به گزارش خراسان، این مرد در ادامه افزود: چند سالی گذشت و من در ۲۵ سالگی با دختری که از طایفه دیگری بود ازدواج کردم و با پولی که از پدرم ارث رسید، به شهر آمدیم. آن پولها سرمایه کارم شد و حسابی در کار قصابی و امور مربوط به کشتار و فروش دام معروف شدم چراکه از همان دوران نوجوانی در این زمینه تبحر داشتم. همسرم نیز در این مدت مدرک خیاطی گرفت و هر دو برای ساختن زندگیمان کلی زحمت کشیدیم.
در همین روزها پسرم به دنیا آمد و همسرم مشغول بچهداری و کارهای مربوط به خانه شد، به طوری که وقت خیلی کمی را با من میگذراند و همین باعث شد در تله زنی شیطانصفت بیفتم که با نقشه قبلی به من نزدیک شد.
ترانه را یک روز در خیابان دیدم و اینگونه رابطه ما شکل گرفت و تا جایی رسید که گفت مرا عقد موقت کن! من هم که شیفته او شده بودم، خیلی زود قبول کردم، اما چون شرایط مالی خوبی داشتم، او از این قضیه سوءاستفاده میکرد و مجبور شدم کلی طلا به مناسبتهای مختلف برایش خریداری کنم.
یک روز وقتی بین ما مشاجرهای رخ داد، مرا تهدید کرد که همه ماجرا را برای همسرم تعریف میکند و آبرویم را نزد خانواده و همسر و پسرم میبرد. من هم برای اینکه او را آرام کنم حاضر بودم هر خواستهای دارد انجام بدهم. در این شرایط به من گفت باید یک خانه بزرگ در بالاترین نقطه شهر برایم رهن کنی.
من که چاره دیگری نداشتم، به جستجوی منزلی پرداختم که مدنظر او بود و یک منزل ویلایی با رهن یک میلیارد تومان پیدا کردیم. بالاخره با هر سختیای که بود، با گرفتن وام و هزار مکافات پول را جور کردم و به بنگاهدار دادم و اینگونه ماجرا تمام شد. حالا بماند که چقدر لوازم خانه برایش در آن مدت خریداری کردم.
اما به یکباره به خودم آمدم و متوجه اشتباهی شدم که زندگی شیرین با همسرم صدیقه را تباه کرده بودم، ولی دیگر پشیمانی بیفایده بود چراکه برای ترس از رسوایی تنها کاری که از دستم برمیآمد ساکت نگه داشتن همسر موقتم بود.
در میان همین ترسها و دلهرهها یک روز زمانی که به خانه ترانه رفتم، با منزل خالی روبهرو شدم. هراسان و سراسیمه خودم را به بنگاه املاک رساندم و متوجه شدم او پول رهن خانه را گرفته و از آنجا به مکان نامعلومی رفته است. جستجوهایم بینتیجه ماند و هیچ ردی از او پیدا نکردم.
او طلا، لوازم خانه و پول رهن را برداشته بود و من ماندم با کلی قرض و وامهایی که گرفته بودم. در همین روزها همسرم نیز از گرفتن وامهایی که مبالغ سنگینی بود متوجه ماجرا شد و زندگی زناشویی ما بهشدت به هم ریخت و درآستانه فروپاشی قرار گرفت.
حالا که همه ماجرا برملا شده است و من هم رسوا شدهام، به کلانتری آمدهام تا از ترانه شکایت کنم. شاید بتوانم از این زن کلاهبردار فراری پولهایی را که با نقشه از پیش تعیین شده از من گرفته است، پس بگیرم.
اکنون توان نگاه کردن به چشمان معصوم همسرم را ندارم چراکه او پا به پای من برای این زندگی زحمت کشیده است.
تحقیقات پلیس درباره ادعاهای این مرد با دستور ویژه سرهنگ مجتبی حسینزاده رئیس کلانتری رسالت مشهد در حالی آغاز شد که این ماجرا زندگی وی را درآستانه فروپاشی قرارداده است، بنابراین تلاشهای مشاورهای نیز در دایره مددکاری اجتماعی ادامه دارد.
نظرات کاربران