زیباترین اشعار فارسی؛ شرح «خلقت زن» از زبان شاعری که به ترانه‌های عاشقانه‌اش معروف بود!

راهنماتو- رهی معیری، شاعری که او را به ترانه‌های جانسوز عاشقانه‌اش می‌شناسیم، در یکی از مشهورترین ابیات خود، زن را سراپا «خیال‌انگیز و جان‌پرور» می‌نامد؛ اما در شعری دیگر، نگاهی تند و پرسش‌برانگیز به خلقت زن دارد. این تناقض، ما را به بازخوانی جایگاه زن در نگاه این شاعر و پیچیدگی‌های عاطفی رهی معیری در کل دوران زندگی‌اش وا‌می‌دارد. آیا عشق این زن نبود که معیری را رهی کرد؟

به گزارش راهنماتو، شعر «خلقت زن» از رهی معیری در فضای متحول دهه ۱۳۲۰ شمسی سروده شده، دورانی که در آن ایران شاهد بیداری سیاسی، گسترش گفتمان تجدد، و نخستین نشانه‌های جنبش زنان در عرصه‌های اجتماعی، فرهنگی و حتی ادبی بود. زن ایرانی در این دوره، نخستین گام‌های جسورانه‌اش را از اندرونی به صحنه‌های عمومی برداشت. در چنین بافتی، این شعر نه تنها به عنوان بیانی فردی، بلکه به مثابه بازتابی از نگرانی، مقاومت و اضطراب بخشی از طبقه مردانه در برابر تغییرات ساختاری باید دیده شود.

رهی معیری، که پیش از آن زن را در شعرهایی نظیر «خیال‌انگیز و جان‌پرور چو بوی گل سراپایی» موجودی لطیف، الهام‌بخش و معشوقی ایده‌آل تصویر می‌کرد، در «خلقت زن» روایتی سرشار از خشم، طرد، و تحقیر ارائه می‌دهد. این تغییر لحن، بستری مناسب برای بررسی شعر او فراهم می‌کند. در این میان بد نیست اشاره‌ای باشد به قصه عاشقانه رهی معیری که بر دیدگاه او به زن بی‌تاثیر نیست. بنابراین ابتدا شعر «خلقت زن» را خوانده سپس به ماجرای عاشقانه او و بررسی شعرش می‌پردازیم.

شعر «خلقت زن» از رهی معیری

کیم من دردمندی ناتوانی

اسیری خسته‌ای افسرده‌جانی

 

تذروی آشیان بر باد رفته

به دام افتاده‌ای از یاد رفته

 

دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد

همه سوز و همه داغ و همه درد

 

بود آسان علاج درد بیمار

چو دل بیمار شد مشکل شود کار

 

نه دمسازی که با وی راز گویم

نه یاری تا غم دل باز گویم

 

درین محفل چو من حسرت‌کشی نیست

به سوز سینه من آتشی نیست

 

الهی در کمند زن نیفتی

وگر افتی به روز من نیفتی

 

میان بربسته چون خونخواره دشمن

دل‌آزاری به آزار دل من

 

دلم از خوی او دمساز درد است

زن بدخو بلای جان مرد است

 

زنان چون آتشند از تندخویی

زن و آتش ز یک جنسند گویی

 

نه تنها نامراد آن دل‌شکن باد

که نفرین خدا بر هرچه زن باد

 

نباشد در مقام حیله و فن

کم از ناپارسا زن پارسا زن

 

زنان در مکر و حیلت گونه‌گونند

زیانند و فریبند و فسونند

 

چو زن یار کسان شد مار زو به

چو تر دامن بود گل، خار زو به

 

حذر کن ز آن بت نسرین بر و دوش

که هردم با خسی گردد هم‌آغوش

 

منه در محفل عشرت چراغی

کزو پروانه‌ای گیرد سراغی

 

میفشان دانه در راه تذروی

که مأوا گیرد از سروی به سروی

 

وفاداری مجوی از زن که بی‌جاست

کزین بربط نخیزد نغمه راست

 

درون کعبه شوق دیر دارد

سری با تو سری با غیر دارد

 

جهان داور چو گیتی را بنا کرد

پی ایجاد زن اندیشه‌ها کرد

 

مهیا تا کند اجزای او را

ستاند از لاله و گل رنگ و بو را

 

ز دریا عمق و از خورشید گرمی

ز آهن سختی از گلبرگ نرمی

 

تکاپو از نسیم و مویه از جوی

ز شاخ تر گراییدن به هرسوی

 

ز امواج خروشان تندخویی

ز روز و شب دورنگی و دورویی

 

صفا از صبح و شورانگیزی از می

شکرافشانی و شیرینی از نی

 

ز طبع زهره شادی‌آفرینی

ز پروین شیوه بالانشینی

 

ز آتش گرمی و دم‌سردی از آب

خیال‌انگیزی از شب‌های مهتاب

 

گران‌سنگی ز لعل کوهساری

سبک‌روحی ز مرغان بهاری

 

فریب مار و دوراندیشی از مور

طراوت از بهشت و جلوه از حور

 

ز جادوی فلک تزویر و نیرنگ

تکبر از پلنگ آهنین‌چنگ

 

ز گرگ تیزدندان کینه‌جویی

ز طوطی حرف ناسنجیده‌گویی

 

ز باد هرزه‌پو نااستواری

ز دور آسمان ناپایداری

 

جهانی را به هم آمیخت ایزد

همه در قالب زن ریخت ایزد

 

ندارد در جهان همتای دیگر

به دنیا در بود دنیای دیگر

 

ز طبع زن به غیر از شر چه خواهی؟

وزین موجود افسونگر چه خواهی؟

 

اگر زن نوگل باغ جهان است

چرا چون خار سرتاپا زبان است؟

 

چه بودی گر سراپا گوش بودی

چو گل با صد زبان خاموش بودی

 

چنین خواندم زمانی در کتابی

ز گفتار حکیم نکته‌یابی

 

دو نوبت مرد عشرت‌ساز گردد

در دولت به رویش باز گردد

 

یکی آن شب که با گوهرفشانی

رباید مهر از گنجی که دانی

 

دگر روزی که گنجور هوس‌کیش

به خاک اندر نهد گنجینه خویش

رهی معیری و مریم

ماجرای عاشقانه رهی معیری

رهی معیری، شاعر بلندآوازه‌ی غزل و ترانه‌های عاشقانه‌ی فارسی، زندگی عاطفی پررمزی داشت که بازتاب آن را در اشعار سوزناک و لطیفش می‌توان جُست. بر اساس یادداشت‌های دکتر قاسم غنی، پزشک، ادیب و سیاستمدار معاصر، رهی در سال‌های جوانی دلباخته‌ی زنی شد که نه تنها زیبا و دلربا، بلکه اهل دانش، سیاست و روشنفکری بود: مریم فیروز، دختر فرمانفرما و از زنان تأثیرگذار حزب توده ایران.

این آشنایی که در محفلی فرهنگی و ادبی رخ داد، به عشقی عمیق و تاثیرگذار انجامید. رهی که در آن زمان با مشکلات شخصی چون اعتیاد دست‌وپنجه نرم می‌کرد، تحت تأثیر این عشق از تریاک و سیگار دست کشید، به انضباط و خلاقیت بازگشت و برخی از زیباترین غزل‌ها و تصنیف‌هایش را با الهام از مریم سرود. گفته می‌شود شعری چون “تو ای بی‌بها شاخک شمعدانی…” به یاد لحظه‌ای سروده شده که مریم در یک مهمانی گلی در گیسو داشت و چنان بر دل رهی نشست که به بیت جاودانی شعر بدل شد.

اما این عشق نافرجام بود. مریم، زنی آزادی‌خواه و نوگرا، در میانه‌ی آشفتگی‌های سیاسی دهه‌ی بیست شمسی، بیش از پیش به جریان چپ گرایش یافت. با معرفی برادرش عبدالعزیز، مریم با نورالدین کیانوری، معمار حزب توده آشنا شد. این آشنایی نه تنها به پیوند فکری، بلکه به ازدواج و سفر مشترک آن‌ها به اتحاد جماهیر شوروی انجامید.

رهی، در پسِ این دلدادگی ناکام، هرگز ازدواج نکرد. در مصاحبه‌ای نادر، پاسخ می‌دهد: «زندگی من با عشق و عاشقی آمیخته است، اما عقیده دارم وقتی ازدواج از یک در وارد می‌شود، عشق از در دیگر فرار می‌کند». شاید همین دلباختگی ناکام بود که به اشعار رهی جان و عمق بخشید؛ اشعاری که امروز نیز در ترانه‌هایی جاودانه با صدای خوانندگانی چون بنان و شجریان زمزمه می‌شوند. داستان عشق او به مریم فیروز، نه تنها ماجرایی عاشقانه، بلکه تلاقی دو جهان متفاوت بود: یکی شاعرانه، لطیف و درون‌گرا؛ دیگری سیاسی، پرجنب‌وجوش و اجتماعی. رهی معیری، با آنکه شکست خورد، اما در شکست خود، جاودانه شد ولو شعر «خلقت زن» او اثری زن ستیز به حساب آید.

زن از نگاه رهی معیری

رهی معیری، شعر «خلقت زن» را با شرح حال شخصی آغاز می‌کند: مردی شکسته، تنها، بی‌یار و دل‌خسته. تصویری که می‌سازد، مردی است که به دلیل «افتادن در کمند زن»، از عرش عزت به فرش مذلت افتاده است. این تصویر از زن به مثابه موجودی اغواگر و شیطانی که مرد را به نابودی می‌کشاند، هم‌راستا با الگوهای دیرپای ادبیات پدرسالارانه در آن دوره است؛ جایی که زن نه فردی خودمختار، که ابژه‌ای تهدیدکننده برای ثبات و آرامش مردانه تلقی می‌شود. این قالب کلیشه‌ای نخستین گام در بازتولید «مرد به مثابه قربانی زن» است؛ روایتی که در آن مسئولیت، خرد، کنشگری و قدرت، همگی به مرد منتسب می‌شود، اما شکست‌ها و مصیبت‌ها، به زن نسبت داده می‌شوند. این گونه نگاه، نه تنها منکر کنشگری زنان است، بلکه بازنمایی‌ای واپس‌گرا از رابطه زن و مرد ارائه می‌دهد.

در بدنه اصلی شعر، رهی معیری بی‌پرده از واژگانی استفاده می‌کند که سرشار از اتهام و تحقیر است: «زن بدخو بلای جان مرد است»، «زنان چون آتشند از تندخویی»، «نه تنها نامراد آن دل‌شکن باد / که نفرین خدا بر هرچه زن باد».

در اینجا، مخاطب با زبانی مواجه است که به لحاظ عاطفی شدید، به لحاظ ایدئولوژیک ضدزن، و به لحاظ زیبایی‌شناختی، فریبنده است. شاعر از صنایع ادبی، وزن و قافیه برای پوشاندن اتهاماتی استفاده می‌کند که اگر در قالب نثر ارائه می‌شدند، به وضوح خشونت‌آمیز جلوه می‌کردند.

در این میان، واژه‌هایی نظیر “مکار”، “مارگونه”، “فریبنده” و “زهرآلود”، بازنمایی‌ای ادیبانه از همان دیدگاهی‌اند که در عرصه اجتماعی، زنان را در انظار عمومی بی‌اعتبار می‌ساخت. (تقریبا شبیه به همان حس و حالی که ویرجینیا ولف در کتاب «اتاقی از آن خود» از آن یاد می‌کند. بنابراین چنین دیدگاهی به زن در آن دوره، فقط مختص به ایران نمی‌شده است.

در بخش توصیف خلقت زن، شاعر به نحوی طنزآلود و در عین حال خطرناک از طبیعت برای اثبات شرارت ذاتی زن استفاده می‌کند. او اجزای زن را از امواج خروشان، گرگ تیزدندان، آتش، باد هرزه‌پو، و دیگر عناصر متغیر، ناپایدار و خشن می‌گیرد. حاصل کار، موجودی است «همه در قالب زن» که سراپا تناقض، فریب و خطر است. این نگرش ذات‌گرایانه که زن را به طبیعت، حیوانات و عناصر نسبت می‌دهد، یکی از مهم‌ترین مبانی نقد است. در این چارچوب، زن نه سوژه‌ای انسانی، بلکه موجودی طبیعت‌گونه تلقی می‌شود که عقل، ثبات و اخلاق، یعنی خصایص انسان‌مدارانه، در او ضعیف یا مفقودند. این نگاه، پایه‌ای استوار برای توجیه سرکوب، کنترل و انقیاد زن در تاریخ فرهنگ‌های متفاوت در سطح جهان بوده است.

در این میان، دانستن ماجرای عاشقانه رهی معیری با مریم فیروز، و پایان تلخ این رابطه، لایه‌ای روان‌شناختی به نقد ما می‌افزاید. از این زاویه، شعر «خلقت زن» شاید واکنشی فردی به دل‌شکستگی شاعر باشد، اما مشکل از آنجا آغاز می‌شود که این تجربه شخصی به تجربه‌ای جمعی تعمیم داده می‌شود. در نتیجه، شعر نه به یک شکایت خصوصی، که به یک طومار ضدزن بدل می‌شود. این نقطه، خط مرز میان رنج فردی و خشونت ساختاری در آن دوران است. یک شاعر حق دارد از رنجش بسراید؛ اما هنگامی که زبانش را به ابزاری برای توجیه طرد، تحقیر و اهریمن‌سازی از گروهی اجتماعی بدل می‌سازد، اثرش از دایره هنر فردی خارج و به حوزه‌ای دیگر وارد می‌شود.

در پایان شعر، رهی معیری با استناد به “حکیمی نکته‌یاب” نتیجه می‌گیرد که زن تنها دو ارزش دارد: یکی در شب زفاف، دیگری در گور. این نگاه، زن را به موجودی فروکاسته از میل و مرگ تقلیل می‌دهد. شعر، با استفاده از لحن حکمت‌آمیز، ادعای مشروعیت اخلاقی و فرهنگی می‌کند. اما با افشای ایدئولوژی حاکم بر این حکمت، مشخص می‌شود که چگونه نگاه‌های زن‌ستیز، در قالب سنت، فلسفه و شعر در آن دوران به جامعه منتقل شده‌اند و بازتولید گشته‌اند. 

منبع

مطالب پیشنهادی

اشتراک‌گذاری این مطلب:

نظرات کاربران

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *